مقدمه
فرزانگان وخردمندان ؛در طول تاریخ؛تلاش و همت عملی خود را برای شناختن و شناساندن و نمایاندن حقیقت و راه به سوی حقیقت بکار برده اند.دست یابی به حقیقت که قله رفیع هستی است؛دغدغه همیشگی حکیمان الهی و انسان های بزرگ بوده و حکمت حاصل آن همت واین دغدغه است.حکمت گوهر آفرینش و خیر کثیر است "و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا"[1]همان پیام و ندای هستی که در سراسر هستی طنین انداز است وجان فراخ و گوش شنوایی لازم است تا آن را دریافت کند"وتعیها اذن واعیه"[2].پیام بران الهی از جمله کسانی اند که این ندا را به گوش جان دریافت کردند وواسطه ای شدند برای انتقال آن به نوع بشر.پیام هستی؛راز آفرینش ،شاید همان امانت الهی است که در حالی که دیگر آفریدگان از پذیرش آن ابا کردند,انسان آن را پذیرفت"و حملها الانسان"[3].چرا که در نظام آفرینش انسان تنها موجودی است که ساحت وجودی اش در اثر مواجهه با راز گشوده وگسترده می شود. پی آمد شکفتگی و گشایش هستی انسان جاودانگی است زیرا که حکمت, آب حیات است.از این روست که حکیمان که هم رازدانند وهم رازدار,زنده به آب حیات اند ومی کوشند جرعه هایی از آن به دیگر انسان ها بنوشانند.اما راز هر جایی آرام نمی گیرد,ممکن است این گوهربه جفا ربوده شود وچند صباحی در جانی ناشایست زندانی شود اما بالاخره به نزد صاحبان اصلی اش بر می گردد که واسطه الهی,امام معصوم علیه السلام فرمود:"خذالحکمه انی کانت فان الحکمه تکون فی صدرالمنافق فتلجلج فی صدره حتی تخرج فتسکن الی صواحبها فی صدر المومن"[4].اینکه معصومین علیهم السلام توصیه کرده اند که حکمت را هرجا و نزد هرکس یافتید آن را فرابگیرید ولو نزد مشرک باشد ؛نه اینکه مشرک اهل حکمت است وفراگیری حکمت بر شما فریضه ,بلکه آنچه بر شما فرض است نه فقط فراگیری که باز پس گیری حکمت است زیرا که جان مشرک شایسته نگهداری آن نیست.از همین روست که فرمودند:"لا توتوالحکمه غیراهلها فتظلموها"[5]و این نااهلان را به سگانی تشبیه کردند که قیمت و ارزش آنچه به آنها داده می شود نمی دانند"لاتلقوا الدر بافواه الکلاب"[6]. حکمت که همان راز و رمز زندگی است را باید از اهل آن دریافت کردوبه اهل آن سپرد.اهل حکمت انبیا الهی و جانشینان ایشان هستند که جز از طریق آنها نمی توان به حقیقت هستی رسید.
مگر نه این است که انبیا مردانی بودند که به دستور خداونداجتماعات بشری را به سوی سعادت حقیقی وایده آل رهبری می نمودند وآیا سعادت انسان جز در این است که در پرتو تعالیم آسمانی و به کمک هوش و استعداد خدادادی که به آن مجهز وبه واسطه آن اسرار ورازهای آفرینش را درک می کند ,به شناخت حقایق نایل آید ودر زندگی خویش روش معتدل را پیش گیرد واز افراط و تفریطبپرهیزد. [7]
ملاصدرا که معرفت نفس را گام اول در سیر الی الحق می داند وبر نقش آن در یافتن زندگی و چشیدن سعادت حقیقی تاکید دارد در رساله عرشیه می گوید:«معرفت نفس از علوم دشواری است که جز از راه اقتباس از مشکوة نبوة وجستجو در انوار وحی ورسالت وکتاب وسنت وارده از طریق ائمه هدی ومعصومین علیهم السلام که آنها هم از جدشان اخذ کرده اند به دست نمی آید.».[8]وادی حکمت قلمروی پر فراز ونشیب وپرخطر است کسی می تواند وارد آن شود که دل به دریای معرفت زده باشد،حجاب زندگی دنیایی را پس زده ونقاب از رخ سعادت حقیقی بر گرفته باشد،از دام لذت های هوس انگیز و فریبای مادی خود را رها کرده و اخلاص را ره توشه خود ساخته باشد،او کسی است که جز حق خالص وصریح چیزی برایش باقی نمانده و آماده است در مقام الوهیت فانی شود،علامه طباطبایی (ره)می گویند چنین کسی مثل اعلای فلسفه الهی-حکمت-است واو کسی جز مولای ما امام علی علیه السلام نیست[9].هنگامی که در کلمات فیلسوفان مسلمان،راه یافته به وادی حکمت و نمونه بارز آن ،که همان انسان کامل است ،امام علی علیه السلام و جانشینان او معرفی می شوند ،معنایی که فلسفه برای زندگی ارائه می کند و راهی که پیش پای بشر می گشاید شناخته می شود.و آیا جز این انتظاری از فلسفه می توان داشت ؟مگر نه این است که فلسفه تلاش عقلی بشر برای یافتن حقیقت هستی است،از عقل که مخلوق خداست ووجه امتیاز انسان از سایر حیوانات است می توان انتظار داشت که به مسیری غیر از وادی حکمت ودریای بی کران توحید راهنمایی کند.
معنای زندگی
واژه زندگی که معادل فارسی حیوة است،مقابل مرگ معنا شده،براساس آنچه در کتب لغت آمده تفاوت موجودزنده و غیر زنده در نیرویی است که منشاء درک وفعل است. درلغت نامه دهخدا چنین آمده:«حیوة،حیات،حیوان،نقیض مرگ،زندگانی مقابل مردگی .وآن صفتی است مقتضی حس وحرکت .معنی زندگی (حیوان) آن است که حیوان را ادراک محسوس می باشد و به اختیار خویش حرکت می کند.در کتاب کشاف اصطلاحات، حیوۀ به معنای زندگی و ضد مرگ و حی به معنای زنده ترجمه شده و مفهوم حیوۀ مفهومی بدیهی معرفی شده که همه کس آن را می فهمد و تعریف منطقی ندارد. در توضیح حیوۀ آمده نیرویی است ناشی از اعتدال نوعی ،که سایر قوای حیوانی از آن نشأت می گیرد و منظور از اعتدال نوعی این است که هر نوعی از انواع مرکبات عنصری مزاج مخصوص دارد که حیوۀ هر نوع تابع این مزاج است (این مزاج همان اعتدال نوعی ست ) وقتی این اعتدال نوعی در مرکب عنصری پدید آمد از جانب مبدأ نیروی حیوة به او اضافه میشود و این حیوة مبدأ سایر نیروها و قوا می شود یعنی حواس ظاهری و باطنی و قوه محرکه ای که مرکب عنصری به واسطه ی آن جلب منافع و دفع مضار میکند[10].
راغب اصفهانی در مفردات حیوة را از ریشه حیی دانسته که شش گونه استعمال دارد : قوه ی نامیه که در نبات و حیوان وجود دارد قوه حساسه که حیوان به واسطه ی آن حیوان نامیده میشود قوه عامله عاقله ، ارتفاع الغم ، حیات اخروی ابدی و حیاتی که صفت خداوند واقع میشود و معنایش این است که مرگ بر آن صحیح نیست[11].علامه حسن زاده آملی در حاشیه بر شرح منظومه در توضیح معنای حیات وجوهی را ذکر می کنند از جمله آنکه گاهی اوقات حیات اطلاق می شود و منظور وجود است که به این اعتبار هر موجود حی است که شامل جمادات هم میشود و تسبیح موجود ات جماد به این اعتبار است؛در عرف اهل نظر حیات به معنای چیزی ست که مقتضی ادراک و فعل است و کمترین مرتبه ی ادراک، ادراک لمسی و کمترین مرتبه ی فعل حرکت ارادی ا ست. ایشان ادامه میدهند بالاترین مرتبه ی ادراک و فعل در وجود خداوند متعال است که عبارتست از علم حضوری به ذات که انکشاف ماعدای ذات بر ذات است.[12]از این عبارات دو نتیجه بدست می آید : یکی اینکه بر اساس معنای اخیر حیوان و مافوق حیوان حی است و موجودی که دراک و فعال نباشد حی نخواهد پس جمادات حی نیستند و دوم اینکه حیات دارای مراتبی است که بالاترین مرتبه ی حیات، حیات ذات مقدس الهی ست و پایین ترین مرتبه آن حیات حیوانی ست که از حواس و حرکت ارادی برخوردارند. مرحوم علامه طباطبایی در المیزان درباره ی حیات می گویند : "از نظر علمی حیات مخصوص حیوانات مختلف نیست زیرا ملاکی که در حیوانات هست یعنی موجود دارای نفس در نباتات نیز وجود دارد . این نفس باعث میشود کارهای گوناگونی از این نوع موجودات سر زند که بر یک شیوه ی واحد و طبیعی نیست مثلا حرکت های مختلف به جهات مختلف و گاهی بدون هیچگونه حرکت .دید علمی امروز این است که حیات در عموم حیوانات و نباتات وجود دارد"[13].در این جا ایشان حیات را به معنایی عام گرفته اند که شامل گیاهان و جانوران و انسان می شودامادر نهایة حیات را به عنوان مبدأ وجودی که علم و قدرت بر آن مترتب است معرفی می کنند. براساس این تعریف دیگر حیات شامل گیاهان نمیشود همچنانکه براساس تعریف پیشین حیات شامل جمادات نمیشد. البته ایشان خاطرنشان می کنند که علم و قدرت در حیوان اولا زائد بر ذات است و ثانیا از لوازم حیات است و عین حیات نیست . پس نتیجه می گیرند وقتی موجودی که علم و قدرت زائد بر ذاتش باشد حی خوانده میشود و حیات کمال وجودی اوست موجودی که علم و قدرت عین ذات اوست سزاوارتر است که حی نامیده شود؛بنابراین ذات مقدس الهی بالذات حی است و حیات او عالم بودن و قادر بودن اوست[14].
بر اساس مطالب ذکر شده حیات چه به معنای عام ، که همه ی موجودات حتی جماد را در بر می گیرد،و چه در معنای خاص ،که موجودات دارای نفس را در بر می گیرد ،یک حقیقت تشکیکی ست که دارای مراتب مختلف است که هر موجود بر اساس نحوه و سعه وجودی از مرتبه ای از آن برخوردار گشته. جایگاه انسان در این سلسله طولی ویژه است به گونه ای که به حسب استعدادها و توانمندی های خود، توان فعلیت های گوناگون و گاه متضاد را دارد . به گفته ی حکیم فرزانه آقای جوادی آملی حقیقت انسان حبل ممدودی ست که در آغازش هیچ فعلیتی ندارد ولی هریک از درجات فعلیت و مراتب طولی را می تواند دارا باشد[15].این تشکیکی بودن حیات در نزد ملاصدرا به خوبی مشهود است ایشان در ابتدای سفر چهارم از اسفار اربعه در مقام تحدید نفس به مسئله ی حیات میپردازند وتصریح می کنند که : "فالعناصرانما خلقت لقبول الحیاة و الروح " و دلیل آن را هدف دار بودن آفرینش میداند که آفریدگان عبث و بیهوده خلق نشده اند، بلکه دارای غایت و هدفی اصیل و نهایی اند[16].با دقت در کلام ملاصدرا به نظر میرسد از دیدگاه ایشان اولا حیات و روح دو چیز ملازم و همراه یکدیگرند و ثانیا حرکت تکاملی آفریده ها در گرو زنده(حی) بودن آنهاست.
از نظر ملاصدرا اولین مرتبه از حیات تغذیه ، نمو و تولید مثل است مرتبه بعد ؛حس و حرکت و مرتبه ی سوم علم و تمییز است . هریک از این انواع حیات؛ صورتی کمالی دارد که به واسطه ی آن صورت آثار حیات بر ماده افاضه شده و قوایی نیز به خدمت آن گمارده میشود .این صورت که همان نفس است در مرتبه ی پایین نفس نباتی ست ، در مرتبه ی بعد نفس حیوانی و در آخرین مرتبه نفس ناطقه است[17]. بنابراین نفس ناطقه که از حیات انسانی برخوردار است ازدو مرتبه پایین تر از خودش نیز بر خوردار است.ملاصدرا در کتاب مبدإ و معاد ضمن اینکه حیات را عارض بر نفس می داند در بین حیات موجودات جسمانی و غیر جسمانی فرق میگذارد:" اجسامی که صاحب حیات اند جسم بودن و ذو حیات بودن در آنها به یک نحو نیست . حیات طور و کونی دیگر است که عارض بر آنها شده از طرف چیزی که بالذات حی است مثل نفس حیوانیه. اگر وجود جسم بما هو وجود جسم حیات می بود لازم میآمد که وجود همه ی اجسام حیات باشد، در حالی که اینطور نیست .اما در موجودات غیر جسمانی وجود عین حیات است مثل موجود اول ،عقول ، مفارق ونفوس "[18].همچنین در جلد ششم از اسفار نیز تصریح می کنند که حیات هر موجود زنده ای همان نحوه ی وجودش است و البته موجودات زنده دو گونه اند یکی اجسام حی و دیگر موجودات غیر جسمانی ، ایشان در همان جا حیات را از صفات کمالیه می دانندو اینکه حیات از کمالات موجود با هو موجود است.ملاصدرا همچنین حیات انسان را با علم و قدرت متفاوت میداند در واقع حیات مبدأ و مصدر علم و قدرت است و قوه ی ادراک و قوه ی فعل به منزله ی ابزار حیات می باشند. ادراک و فعل دو اثر از دو قوه ی متفاوت هستند و هر چقدر ادراک و فعل در موجودی قوی تر باشد به زنده بودن سزاوار تر است[19].بدین ترتیب تاکید ملاصدرا براین است که حیات صفتی کمالی ست که همه ی موجودات از آن برخوردارند و دارای مراتبی است . در جلد هفتم از اسفار نیز به این مطلب به بیان دیگری تصریح میکند که هر موجود بسیط و مرکبی از حیات و شعور برخوردار است و به خاطر همین حیات است که شوق و عشق در همه ی موجودات جاری و ساری است "و ان من شیء الا یسبح بحمده " [20].علامه طباطبایی نیز با استشهاد به آیات قر آن به این نتیجه میرسند که حیات و زندگی یک حقیقت ساری و جاری در تمام موجودات است [21].از دقت در نظرات این حکیمان و فیلسوفان الهی به این نتیجه میرسیم که: 1 ) حیات ملازم وهمراه با شعور و آگاهی ست در واقع حیات یک نحوه ی وجود است که علم و قدرت از آن تراوش میکند.2 ) حیات امری تشکیکی و ذو مراتب است که از پایین ترین مرتبه تا بالاترین مرتبه جاری و ساری است و در هر مرتبه ظهور و بروزی متفاوت دارد.3 ) حقیقت حیات دستخوش زوال و نابودی نمی شود و مرگ بر آن عارض نمی گردد.در واقع حی حقیقی ذات مقدس خداوند است که بالذات دارای علم و قدرت است و نقص و کاستی در آن راه ندارد .4 ) حیات دنیایی که ایمن از کاستی و کاهش نیست و در معرض مرگ قرار دارد حقیقت حیات نیست. زندگی دنیا فرصتی است تا انسان پهنه ی وجودی خود را در بی کرانگی بگستراند و با چنگ زدن به ریسمان محکم و متین الهی به حیات حقیقی و کمال زندگی نائل شود.انسان که در حکمت الهی به کون جامع تعبیر شده است با بکارگیری دو عنصر حیاتی علم و قدرت ( درک و فعل ) می تواند هر لحظه جرعه های بیشتری از حیات را در خود جذب کرده و با گام هایی استوار و مطمئن قدم به راهی گذارد که فرودگاهش بهشت موعود و بهره اش زندگی جاوید است. زندگی دنیایی انسان هنگامی از هم دنیایی هایش ( موجودات دیگری که مانند او از حیات در معنای ابتدایی آن برخوردارند) جدا خواهد بود که سرانجام علم او ایمان و پیامد قدرت او عمل صالح باشد. در این صورت است که انسان هم در این دنیا طور دیگری از حیات را تجربه می کند و هم به کمال و حقیقت حیات میرسد . "حیات طیبه " حیات پاک این دنیایی است که حاصل هضم و جذب درست و بجای عناصر حیاتی ست و گام نهادن بر صراط مستقیم است " من عمل صالحا من ذکر او انثی وهو مومن فلنحینیه حیوة طیبه "[22]. علامه طباطبایی در تفسیر این آیه می فرمایند توصیف حیات به حیات طیبه نه مجازگویی است و نه اینکه مراد حیات اخروی باشد بلکه در همین دنیا حیات او پاک و طیب می شود. اختلاف حیات طیب با حیات سابق ، اختلاف در مرتبه است. این حیات جدید ، زندگی پاک است که از سوی خداوند متعال متصف به صفاتی حقیقی همچون تایید شدن بوسیله ی روح و نور می شود[23]. انسانی که از حیات طیبه بهره مند میشود با این صفات در میان مردم زندگی می کند و راه خود را به سوی حق روشن و واضح طی می کند و سرانجام نیز به کمال حیات دست می یابد.
براساس قوانین حکیمانه ی نظام آفرینش هر موجودی درصورتی به کمال مطلوب خود می رسد که استعدادهایش به فعلیت برسد . مانند نطفه ی انسان که وقتی رشد میکند و استعدادهایش کامل می شود به صورت جنین در می آید و آمادگی رسیدن به زندگی دنیایی را پیدا می کند ، برای رسیدن به زندگی حقیقی نیز باید آمادگی لازم را پیدا کرد و این آمادگی جز به نور ایمان و روح عبودیت حاصل نمی شود " یا ایها الذین امنوا استبیحوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم" اجابت دعوت خداوند متعال و رسول او همان چیزی است که انسان را آماده و مستعد برای زندگی حقیقی میکند، و این یعنی پایبند و دلبسته نبودن به زندگی دنیا ،که در برابر زندگی جاوید و حقیقی جز بازیچه ای نیست " انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و ان الدار الاخرة لهی الحیوان " .[24]
فلسفه و زندگی
ملاصدرا در آغاز سفر فلسفی خود به تحدید و ترسیم راه می پردازد و فلسفه را اینگونه تعریف می کند: :"اعلم ان الفلسفه استکمال النفس الانسانیه بمعرفه حقایق الموجودات علی ماهی علیها و الحکم بوجودها تحقیقاً بلبراهین لا اخذا بالظن و التقلید بقدر وسع الانسانی."[25] بر اساس این تعریف دانشی معرفی شده که غایت آن کامل شدن نفس انسانی است و این کمال با معرفت یافتن به حقایق اشیا آنگونه که هستند میسر می شود. در این تعریف علاوه بر به نیاز و اشتیاق درونی انسان توجه شده توانایی ها و امکانات بشری نیز موردنظر قرار گرفته است و نیز همانگونه که نفس انسانی از جهل به چیزی ناراحت و رنجور می شود از علم پیدا کردن خرسند و راضی است، این ویژگی که البته نیاز و گرایش انسانی محسوب می شود محرّک شوق انسان به سوی دانایی است و کدام دانایی بالاتر از دانستن حقیقت موجودات است، که دعای حبیب خدا محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلّم ) است"اللهم ارنا الاشیا کما هی"و آیا حکمت چیزی جز شناخت حقیقت موجود است. البته مراد از حقیقت اشیا ماهیت آنها به معنای ما به الشی هی هی نیست، بلکه ملکوت شی است که همان ربط موجود با مبدا هستی است یعنی همان علمی که حضرت امیر(علیه السلام) می فرمایند:" رحم الله امرء لنفسه و استعد لرمسه و علم من این و فی این و الی این". ملاصدرا در این تعریف به دوعنصر مهم و اساسی بشری اشاره می کند؛ یکی حکم دادن یقینی و تحقیقی بر اساس براهین و پرهیز از ظن و تقلید و دیگری ملاحظه ظرفیت و طاقت انسانی .برای رسیدن به آن غایت قصوی و شهود حقایق اشیا هم باید از راهی درست وارد شد و هم ابزاری نیرومند در اختیار داشت، عقل همان ابزار نیرومندی است که با بکار گیری آن می توان به این مهم رسید و تا بدانجا پیش رفت که عالِم به حقایق موجودات شده و یعنی که حقایق موجودات در نفس ناطقه نقش ببند و نفس انسانی عالَمی عقلی مشابه و مطابق عالَم عینی گردد.
ای نسخه نامه الهی وی آینه جمال شاهی
بیرون ز تو نیست هر چه هستی است از خود بطلب هرآنچه خواهی[26]
تشابه انسان به عالَم عینی زمینه ای می شود تا تشبه به اله حاصل شود." تشبه به اله " غایتی است که ملا صدرا همچون سایر فیلسوفان برای فلسفه قرار میدهد و بدین ترتیب اعلام می کند ، که فلسفه صرف دانستن و آموختن نیست فقط تلاش برای فهمیدن و برهانی کردن حقایق هستی نیست بلکه پیمودن راهی تکاملی است تا اینکه عقل بر انسان حاکم و مسلط شود وهم عقل نظری به کمال خویش برسد وهم عقل عملی . ملاصدرا در توضیح مراد خود از تعریف فلسفه –حکمت- غایت عقل نظری و عملی را از هم جدا می کند و رویت حقیقت اشیا و حکم (رب هب لی حکما) راکمال عقل نظری و متخلق شدن به اخلاق الهی و عمل صالح را کمال عقل عملی میداند[27]. .اما با اشاره به آیاتی از سوره مبارکه تین تلویحاً می پذیرد که غایت و کمال عقل نظری و عقل عملی یکی است،ایمان و عمل صالح دو بالی است که یکی بدون دیگری قدرت پرواز را از روح انسان می گیرد یا لا اقل طالب حکمت و حقیقت را در نیمه راه سرگردان رها می کند. ایمان و عمل صالح هر دو باهم و در کنار هم "تشبه به اله "را امکان پذیر می سازد و هر چقدر این ویژگیها در انسانی بیشتر باشد شباهت بیشتر خواهد بود تا جایی که شخص به مقام محمود برسد[28].
حکمت نظری و حکمت عملی که بر آمده از عقل نظری و عقل عملی است.در واقع حکایت از دو بعدی بودن وجود انسان می کند. انسان به جهت بعد روحانی خود با مبادی عالی وجود در ارتباط است و می تواند از آنها فرا بگیرد و به جهت بعد مادّی تعلّق به بدن دارد و باید آن را اداره کند. این وابستگی مادی خود سبب بروز نقص و کاهش در طاقت وجودی انسان شده و چه بسا موجب دوری او از مبادی عالی وجود و در نتیجه مبدا اعلی شود. گاه انسان آنقدر دور می شود که اصل خود را فراموش می کند و صدای اله عالَم را هم در می آورد.«اولئِک کالاَنعام بَل هم اَضَل»[29] .حکمت که از طریق انبیا در اختیار انسان ها قرار داده شد «و اذ اخذ الله میثاق النبیین لما اتیتکم من کتاب و حکمه»[30]تا بتوانند خود ، جهان پیرامون ، نظام جهان و خالق جهان را بشناسد و هم به تدبیر و اداره ی امور خود بپردازند. که تدبیر بدون معرفت متقن به سر انجام نمی رسد .
فلسفه و حکمت الهی ،که ملاصدرا یکی از واسطه هایی بوده است که آن را به دست ما برساند ،وظیفه اش معنا بخشیدن به حیات انسانی است و دستگیری از انسان تا بتواند نفس و جان خود را برتر و بالاتر از نفس حیوانی ببرد .این که گفته می شود تفکر فلسفی همزاد بشر است از این روست که اگر بشر نگاه حکیمانه به عالم نداشت و فلسفیدن دغدغه او نبود ، حیات او با حیات سایر موجودات خاکی چه تفاوتی داشت؟راست است که در گذر روزگار نظام ها و نحله های فلسفی زیاد ی یکی پس از دیگری به بشر عرضه شد که گاه یکی دیگری را پس می زند و یا سبب پس رفت و عقب ماندگی فرهنگ و جامعه بشر می داند،اما همه همه آنها تلاش کرده اند به زندگی بشر معنایی تازه بدهند و حیات انسانی را احیاء کنند. همه آنها بر این اتفاق دارند که همان حقیقتی که انسان را از همه موجودات دیگر متفاوت می کند ؛زندگی او را متمایز ساخته است. اما این حقیقت چیست؟هر چند این سوال در متن فلسفه طرح می شود،غیر از فلسفه هیچ دانش دیگری در جستجوی پاسخ بر نیامده است. همه فیلسوفان، پیدا و پنهان،به دنبال پاسخ رفته اند زیرا که فیلسوف کاری جز جستجوی معنای هستی و شناخت موجودات ندارد.و فیلسوف مسلمان از میان همه فیلسوفان بر این مهم جدی تر است زیرا که در پی حقیقت وجودی انسان بودن امتداد دعای نبی مکرم اسلام است که(اللهم ارنا الاشیا ء کما هی ). فلسفه اسلامی ،حکمت الهی، با تاکید بر دو بعدی بودن وجود انسان و این که حقیقت انسان در گرو پرورش بعد روحانی حیات اوست،حیات انسان را صرف احساس و تحریک نمی داند . از این منظر زندگی یعنی بالیدن و گسترش یافتن در ساحت حکمت نظری و حکمت عملی. زندگی یعنی بر فراز رفتن با دو بال عقل نظری و عقل عملی ،زندگی یعنی جهاد تا رسیدن به مقام محمود
معرفت نفس و زندگی
در فصل پیشین گفته شد فیلسوفان مسلمان به تبعیت از حکمت الهی ،گوهر و حقیقت وجودی انسان را منحصر در بدن خاکی و جسم مادی نمیدانند ،پی بردن به این مهم و پذیرفتن آن نبأعظیمی است که زندگی انسان را دستخوش تکان های شدید و شکاف های عمیق می کند. تکان هایی، که همچون زلزله که باعث بیرون افتادن دفینه های زمین می شود ،راز آفرینش انسان را بر ملا می کند .و این آشکار گی بین انسان ها شکاف ایجاد می کند گاه این شکاف آنقدر عمیق است که انسان ها از هم بیگانه می شوند و به جان هم می افتند . بر همین اساس ملاصدرا معرفت نفس را اساس ایمان و سعادت انسان می داند. بدون معرفت نفس حیات انسان به کمال مطلوب خود نمی رسد،و زندگی طراوت و نشاط نمی یابد .زیرا که زندگی بدون معرفت نفس زندگی غافلانه است و غفلت صفت حیات حیوانی است نه حیات انسانی " معرفت نفس حقیقت آدمی است و بنای ایمان به آخرت و معرفت حشر و نشر ارواح و اجساد به معرفت دل است و اکثر آدمیان از آن غافلند و این معظم ترین اسباب شقاوت و ناکامی عقبی است که اکثر خلق را فرو گرفته در دنیا ،چه هر که معرفت نفس حاصل نکرد،خدای را نشناسد که "من عرف نفسه فقد عرف ربه" و هر که خدای را نشناسد با دواب و انعام برابر باشد ". [31]اما این معرفت نفس که مبنای ایمان انسان است چیست؟نفس انسان چیست که شناخت آن این همه سر نوشت ساز و پر خیر و برکت است . البته ملاصدرا معتقد است معرفت نفس علم آسانی نیست و انسان جز با امداد خواهی از جان های پاک و وارسته به آن دست نمی یابد ، که البته آنها نیز از ذات مقدس الهی فراگرفته اند . در آیات متعددی از قران شریف به این حقیقت نفیس اشاره شده است که " ثم انشاء ناه خلقا آخر "[32] و " فاذا سویته و نفخت فیه من روحی "[33] ونیز " ثم سواه و نفخ فیه من روحه ...." [34]از این آیات کریمه چنین استفاده می شود که روح موجودی واقعی و غیر از بدن است که با "نفخی ربانی"[35] ساکن منزل بدن گشته . وقتی این آیات در کنار این کریمه اسرار آمیز قرار می گیرد که " و یسالونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا "[36] به اصل مسلم قرآنی می رسیم که روح موجودی امری و غیر خلقی است که بعد از اتحاد با بدن از اعضا و جوارح بدنی برخوردار می شود و صاحب قوه سامعه ،باصره و متفکره عاقله می شود.بر اساس اصل قرآنی دیگر عالم امر غیر از عالم خلق است و عالم خلق، که بدن انسان از جنس همان است ،شانی جز ابزار بودن ندارد، اعضا و جوارح بدن انسان ابزاری هستند در اختیار روح . ملا صدرا این حقایق قرآنی را اینگونه به زبان فلسفی باز گو می کند :"نفس انسانی مقامات و درجات زیادی دارد و از اول پیدایش تا پایان نشآت و اطوار گوناگونی دارد . در اولین نشأه تعلقی جوهر جسمانی است سپس به تدریج اشتداد می یابد و اطوار گوناگون خلقت بر آن عارض می شود تا اینکه با لذات تقوم پیدا می کند (و از بدن و جسم بی نیاز می شود ) و از این دنیا به سوی آخرت مراجعه می کند . پس نفس انسان جسمانیه الحدوث و روحانیه البقا ء است. اولین نشأه آن قوه جسمانیه ،بعد صورت طبیعیه ؛بعد نفس حساسه (با مراتب مختلف ) سپس مفکره ذاکره سپس ناطقه .سپس عقل عملی سپس عقل نظری با در جاتی که دارد (از عقل بالقوه تا عقل بالفعل و عقل فعال که همان روح امری است "قل الروح من امر ربی ") .[37]
پس یک مرحله مهم از معرفت نفس این است که انسان بداند غیر از بدن حقیقت دیگری هم در او هست که این حقیقت غیر مادی است؛ هر چند تا در دنیا ست همواره از بدن و ابزار جسمانی استفاده می کند . مرحله بعد این است که انسان از صفات و قوای مختلفی ترکیب شده است،اگر چه علیرغم این تعدد و تکثر قوا وحدت شخصی انسان امری بدیهی است . ملا صدرا چهار قوه را بر میشمرد بهیمیه ،سبعیه ،شیطانیه ،و ملکیه .4قوه بهیمیه منشا ء صفاتی همچون شهوت و شره و حرص و فجور است. از قوه سبعیه حسد و عداوت و دشمنی نشات می گیرد و از شیطانیه مکر و حیله و خدعه و تکبر و عز و جاه و افتخار و استعلا ،اما قوه ملکیه سرچشمه ی علم و تنزه(طهارت) است. این چهار قوه با وجود آدمی عجین است و بدیهی است که سه قوه اول وابسته به جنبه مادی و حیوانی اوست و قوه آخر به جنبه روحانی او مربوط است. اما به هر حال چراغ عقل که روشن کننده نور ایمان است آنقدر پر فروغ است تا بتواند سه قوه مادی بدنی را تحت نفوذ خویش در آورد و بر آنها لگام زده به دنبال خود بکشاند به ویژه آنکه نور عقل با هدایت انبیا و نور شرع تایید می شود.« ایمان حقیقی که آن منشا قرب و ولایت حق است کسی را حاصل آید که از ظلمات دواعی قوای بدنی گذشته به مقام نور روح می رسد ... هر عملی که از جسم صادر شود همچون جسم ظلمانی ، بی ثبات و همچون جسم در صدد تغییر و زوال و اضمحلال و اکنون هر عملی که از روح ناشی می شود همچون روح ، نورانی و باقی و لایزالی است» .[38] بنا بر این انسانی که تمام ظرفیت وجودی خود را نشناسد و به جایگاه و مرتبه خود در عالم هستی پی نبرد و همت خود را به فربه کردن جسم و بهره مند ی از طیبات دنیا مصروف داشته و در نتیجه از اخلاق الهی دور افتاده به صفات بهیمیه و سبعیه متخلق شود، در نشاۀ آخرت با همان بهائم محشور خواهد شد . « هرکه عقل را مطیع و فرمان بردار و حکم پذیر نفس اماره ساخت ، و در خدمت قوای بدنی کمر بندگی بر میان جان بست و ملک را خادم شیطان هوا گردانید و جنود ابلیس پر تبلیس را بر سلیمان عقل فرشته نهاد سروری داد لاجرم مالک دوزخ وی را سرنگون در سجن جحیم انداخته به چندین اغلال و سلاسل مقید و محبوس و به عذاب های گوناگون جهنم معذب و از نعیم ابد محروم و مایوس خواهد گشت .»[39]
همان طور که تا مادامی که انسان روح خود را نشناسد و خود را منحصر و محدود در بدن بداند هر عملی که از او سر می زند ناقص و در معرض زوال و فساد است ، هر گاه انسان از غفلت رهایی پیدا کرد و حقیقت وجودی خود آگاه شد آفتاب روح از مغرب بدن طلوع می کند؛ و جانش به نور روح منور می شود و هر اندازه این معرفت قوی تر و یقینی تر باشد نور نیز شدید تر و دریچه راه روشن تر خواهد بود و پیمودن راه هموار تر ؛«چون دانستی که روشنی آن نشاه به معرفت دل و نور یقین است پس هر مومنی به قدر نور ایمان و عرفانش آن راه را ببیند تا آنگاه که به مقصود اصلی رسد . کسی باشد که دلش به نور یقین چون آفتاب تابان باشد و بر همه عالم تابد و کسی باشد که همین پیش پای خود را ببیند و بس و نورش بر قدر ابهام قدمش باشد و آن نیز گاه مضی باشد و گاه منطفی فاذا ضاء قدم مشی فاذا طفی قام .... سعی و حرکت مردم در طریق آخرت نیز به قدر نور علم وایمان ایشان است و مرور هر کس بر صراط به قدر نور آن کس است نور هم یسعی بین ایدیهم و بایمانهم»[40].و این مقصد نهایی معرفت نفس است ، مرور بر صراط با نوری که خود انسان برافروخته است. صراط همان راه توحید و مسلک موحدین است که حرکت جوهری انسانی به آن منتهی می شود . برای درست پیمودن صراط و عبور سلامت از آن است که خداوند پیامبران را فرستاده و کتابهای هدایت گر را نازل کرده است . صراط مستقیم در روایات به دو وصف "ادق من الشعر "و "احد من السیف "(باریکتر از مو و برنده تر از شمشیر) توصیف شده ، ملاصدرا آن را این گونه تفسیر می کند که کمال انسان وقتی امکان پذیر است که انسان در دو بعد نظری و عملی به کمال برسد . کمال قوه نظری در رسیدن به معرفت حق و یقینی است که با وجود علوم مختلف و دیدگاه های متفاوت تشخیص حق از باطل ظریف تر و لطیفتر از مو است .اما کمال قوه عملی رسیدن به اعتدال نفس است که جز با میانه روی و تسلط بر قوای بدنی امکان پذیر نیست . یافتن راه وسط و معتدل در میان قوای متضاد کار دشواری است که جز با بر کشیدن شمشیر برنده جهاد نفس پیموده نمی شود .بنابر مبانی حکمت متعالیه ،که از حقایق دینی سر چشمه گرفته ، صراط مستقیم چیزی جز صورت و تجسم هدایتی که از نفس انسان و اعمال و احوال قلبی او نشات می گیرد نیست . این حقیقت هنگامی کشف می شود که حجاب بر داشته شود و پرده ها از جلوی چشم بصیرت انسان کنار رود[41] . ملا صدرا در پایان به جملاتی از شیخ صدوق استناد می کند که « و الصراط فی وجه آخر اسم حجج الله »، همان طور که در روایت وارد شده «و انتم السبیل الاعظم والصراط الا قوم » . مرور کنندگان بر صراط در پرتو نورا نیت آنها است که راه را طی می کننددر واقع صراط خط پایان سیر و سفر نفس انسانی است، نفس انسان مسافری است که منازل و مقامات وجودی را یکی پس از دیگری طی می کند. البته که طی منازل بی همرهی خضر وجود امکان پذیر نیست و هر یک از ائمه هدی ،که خلیفه خدا و انسان کامل است ، خضری است که روشنی و سبزینه حیاتش راهی هموار بر روی مسافران می گشاید و از آنها دستگیری می کند .همان هنگام که ذات مقدس الهی خطاب به فرشتگان فرمود«انی جاعل فی الارض خلیفه » و فرشتگان پرسیدند «اتجعل فیها من یفسد فیهاو یسفک الدماء ...»به این ذوات نورانی اشاره داشت که فرمود «انی اعلم ما لا تعلمون ». خلیفه خدا کسی است که حقیقت اسماء وجودیه را از مبداء اعلی دریافت کرده و در مسیر صعودی و کمالی تا « قاب قوسین او ادنی » سیر کرده و به مقام فنای کلی و بقای ابدی رسیده است . مصداق اتم و اکمل انسان واصل ،وجود نورانی پیامبر اکرم صلوات الله علیه وآله و در مرتبه بعد امیر مومنان علی علیه السلام است که به همراه جبرئیل امین بر صراط نشسته و نظاره گر مسافرانند و البته آن کس که به نور ولایت علی ابن ابیطالب علیه السلام راه یافته باشد راه برایش هموار است و به نرمی از آن عبور می کند . نور ولایت علی ابن ابیطالب علیه السلام بر هر انسانی پرتو افکند وجودش سراسر نور و شعور می شود و به حیات حقیقی می رسد و این سرانجام خوش معرفت نفس است .« پس آن که معرفت نفس ندارد نفسش وجود ندارد زیرا که وجود عین نور و حضور و شعور است . پس از این مقدمات معلوم شد که هرکس نفس خود را نداند خدای را نداند و از حیات آن نشأه بی بهره است "ذکروا الله کثیرا لعلکم تفلحون"[42].» ملاصدرا معرفت و شعور را عین حضور و نور می داند که این شعور و حضور هم راه زندگی دنیایی انسان را روشن می کند وهم چراغ راه زندگی اخروی است . معرفت نفس و از خود غافل نبودن عین معرفت وذکر رب است و کسی که به مرتبه ذکر رب رسید ، رب العالمین نیز به یاد او خواهد بود که «اذکرونی اذکر کم » وقتی بنده ای ذاکر حق شد وهم مذکور او،نور توحید برجانش پرتو می اندازد و به ولایت حق مودب می شود زیرا ولایت حق برای کسی حاصل می شود که به مقام نور روح رسیده باشد واین مقام با دوری از کدورت ها وتاریکی های قوای بدنی و مادی است و کسی که از این ظلمات بگذرد وجود خود در پرتو تابش نور حق قرار داده که «الله نور السماوات و الارض ».
فصل چهارم؛ سعادت و زندگی
ما انسانها در پس زندگی عادی و معمولی خود که به امور روزمره ی خود اشتغال داریم تصمیم می گیریم و عمل می کنیم ، با دیگران تعامل می کنیم ، شغل انتخاب می کنیم ، تحصیل می کنیم ویا هر کار دیگری که برای گذران زندگی لازم و ضروری است، زندگی دیگری را ،که توأم با سعادت و شقاوت است، نیز پشت سر می گذاریم. اینکه قدم هایی که در طول زندگی برداشته ایم قدم سعد بوده است یا شقوة ، اگرچه اکنون نیز بر آن آگاهیم که " ان الانسان علی نفسه بصیره و لو القی معاذیره " ولی هنگام برطرف شدن حجاب هاست که به کنه و حقیقت آن اطلاع پیدا می کنیم. زندگی سعید یا زندگی شقی از جمله لایه های زندگی هستند که حکمت الهی به آن توجه کرده است.البته داستان لایه های تودرتوی زندگی انسان، داستان دلکشی است که باید در فرصت دیگری به آن پرداخته شود؛ ملاصدرا همانند سایر فیلسوفان مسلمان بر این باور است که انسان علاوه بر زندگی در این دنیای زودگذر پس از این دنیا ،در جهانی دیگر به زندگی ادامه خواهد داد همچنانکه پیش از این دنیا نیز از نوعی زندگی برخوردار بوده است، البته آنقدر که در معارف دینی به زندگی دنیا و زندگی آخرت پرداخته شده به سایر مراتب زندگی تصریح نشده است، این نشان میدهد آنچه که زندگی جاوید و حقیقی انسان را رقم میزند عملکرد انسان در زندگی دنیاست، زندگی دنیا مقدمه ی زندگی آخرت شمرده شده .بنابراین زندگی توأم با سعادت یا شقاوت نیز مقدمه ی سعادت و شقاوت اخروی است.
سعادت ضد شقاوت است و به معنای یمن و خیر و برکت می آید که لازمه ی آن پیروز شدن و دست یافتن به مطلوب و یا شکافتن وازمیان برداشتن حجاب ها و موانعی است که بین انسان و مقصودش فاصله انداخته است. [43]راه رسیدن به مطلوب و مقصود و دست یافتن به آرزوها و آنچه مورد تمنای انسان است راه مخصوصی است که اگر غیر آن طی شود سعادت حاصل نخواهد شد و عمل به نتیجه نخواهد رسید. هدایت تکوینی الهی، " الذی اعطی کل شیء خلقه ثم هدی "، بر این تعلق گرفته که موجودات دارای حیات یعنی انسان ها و سایر موجوداتی که از شعورواراده برخوردارند زندگی را از راه علم به عالم خارج و تطبیق دادن اعمال با این علم سپری کنند و اگر در انجام عمل از مسیر منحرف شوند به نتیجه نخواهند رسید، عمل بی نتیجه باطل است، و اگر این انحراف از مسیر تکرار شود به بطلان ذات منجر می شود. راه سعادت این است و جز این راه دیگری برای رسیدن به آرزوها و اهداف و دستیابی به سعادت نیست. همانگونه که رب العالمین وجود را به موجودات افاضه فرموده است ؛که خود وجود سعادت است و آگاهی و شعور به وجود نیز سعادتی دیگر ، هم او زندگی سعادتمند را نیز تعریف فرموده و برای بشر ترسیم کرده است.از نظر حکمت الهی سعادت چیزی جز حقیقت ایمان به خدا و جهان آخرت و عمل صالح نیست که این ایمان به خدا و عمل صالح همان غایت و کمال عقل نظری و عقل عملی است. براساس مبانی حکمت الهی از آنجا که راه سعادت از طرف خداوند متعال روشن شده و با فطرت انسانی کاملا منطبق است، اصلا چیزی جز فطرت الهی انسان نیست ، پس همه ی انسان ها هم از آن برخوردارند و هم به آن گرایش دارند و فقط کسانی از آن محروم می شوند که راه عناد و انکار در پیش گیرند. ذات مقدس الهی در آیات بسیاری از قرآن سرانجام انسانهایی را که راه سعادت را یافته اند و به مراد و مطلوب رسیده اند بیان می فرماید ، از جمله اینکه از حیات طیبه برخوردار می شوند ، بوسیله ی روح ایمان آنها تقویت می شود ، از تاریکی ها به سوی نور هدایت می شوند ، نوری برای آنها قرار داده می شود که بتوانند در پرتو آن به مسیر خود ادامه دهند و ..[44].
از آنجا که انسان مرکب از روح و بدن است ، سعادت او نیز در دو جنبه ملاحظه می شود. این حقیقت به اضافه ی این نکته که سعادت هر چیز عبارت است از رسیدن آن به خیر وجودیش تا اینکه کمال مطلوب خود را دریافت کند و به لذت برسد، پس سعادت انسان یعنی رسیدن و برخوردار شدن از خیرات روحانی و خیرات جسمانی و چون رابطه ی سعادت و شقاوت رابطه ی ملکه و عدم ملکه است ؛بنابراین شقاوت یعنی محروم شدن از خیرات روحانی و خیرات جسمانی و نرسیدن به مراد مطلوب.البته براساس مبانی حکمت الهی و فلسفه ی اسلامی تفاوت مهمی بین سعادت و شقاوت است و آن اینکه سعادت و خیر از ناحیه ی خداست و شقاوت از ناحیه ی انسان . بالاترین خیری که رب العالمین به مخلوقات و ممکنات افاضه فرموده فیض وجود است، واین نخستین سعادت است و هر موجود ، خواه مرکب یا بسیط که از حیات ،یعنی شعور و اراده ، برخوردار است از سعادتی دیگر نیز برخوردار است.
حیات و شعور سرچشمه ی عشق و شوقی می شود که ممکنات رادر مسیر وصل به مطلوب و رسیدن به کمال قرار میدهد[45]. این عشق و شوق از ذات مقدس الهی سرچشمه می گیرد و در سراسر هستی و همه ی موجودات ساری و جاری است، پس هر جا وجود هست حیات هست ، هرجا حیات، که ملازم شعور و اراده است ، هست عشق و شوق است. البته وقتی که این وجود و حیات که رحمت واسعه ی الهی و عطیه ی رب العالمین است به طور مطلق به همه ی موجودات،از جمله انسانها ، نسبت داده می شود، همان وجود و بقا و روزی است ولی وقتی به خصوص انسان های مومن نسبت داده می شود عبارتست از نقطه ی اوج سعادت حیات انسانی با همه ی مظاهر گوناگونی که دارد که عالی ترین مظهر آن بهشت ورضایت ابدی الهی است " یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی فادخلی جنتی "
ملاصدرا در مراحل پایانی چهارمین سفر فلسفی خود به طور مفصل به بحث درباره ی حقیقت سعادت و نقطه ی مقابل آن شقاوت ، می پردازد. ملاصدرا سعادت هر قوه را رسیدن به چیزی که موافق طبع آن است و دست یابی به کمال بدون مانع و آفت می داند. او که چهار قوه ی بهیمیه (شهوت ) ،سبعیه (غضب )، شیطانیه ( وهم ) و ملکیه (نفس)را در انسان تشخیص داده و تعریف کرده ،برای هریک سعادت و کمالی از جنس خود تعیین می کند. کمال وسعادت شهوت لذت است ، کمال غضب غلبه، کمال وهم امید و تمنا ،و کمال خیال تصویر مستحسنات . کمال نفس به حسب ذات عقلیه اش وصول به عقلیات و به حسب مشارکت بدن صدور افعالی که اورا نه تنها به عدالت سوق دهد که عدالت را ملکه ی او قرار دهد.[46]عدالت درقوا با این است که نفس بتواند از افراط و تفریط خودداری کند وحال متوسط ومیانه ای رابیابد. درواقع حال متوسط به معنای بی توجهی به افعال و اعمال بدنی است واینکه اینها همه اهتمام انسان نیست.دراین صورت است که نفس به استعلا و رفعت میرسد یعنی به آنچه که ملایم طبع وموافق مرتبه وجودی اش،که تجرد از ماده است،می رسد.کمال نفس وجود استقلالی مجرد وعلم به حقایق موجودات است،رسیدن به این کمال لذتی ایجاد می کند که با هیچ لذت دیگری با آن برابری نمی کند.علم به حقایق موجودات همان معرفت تام وتمامی است که بذر مشاهده آخرت شمرده شده،مشاهده ای که حاصلش بهجت است.[47]سعادت درزندگی این دنیا مقدمه سعادت اخروی است همانطور که شقاوت دراین دنیا موجب دوری از ذات مقدس الهی ودر نتیجه محرومیت های اخروی است.ایمان وعمل صالح در زندگی دنیا انسان را شایسته باریافتن به درگاه الهی ،وشرف ملاقات ،می کند"انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه"
منابع
آیه الله جوادی آملی،ادب فنای مقربان،امرکزنشر اسراء1391
--------------،رحیق مختوم ،مرکزنشراسراءچاپچهارم1389
الراغب الاصفهانی،مفردات الفاظ القران،کتاب فروشی مرتضویچاپ دوم1362
الهی قمشه ای؛محی الدین مهدی،حکمت الهی،انتشارات اسلامی چاپ سوم
د.رفیق العجم،کشاف اصطلاحات وفنون،لمکتبه اللبنان1996
سبزواری،ملاهادی،شرح منظومه،تعلیقه علامه حسن زاذه،نشر ناب1992
علامه طباطبایی،المیزان،ترجمه سید محمد باقر موسوی همدانی،نشربنیاد فکری وعلمی علامه طباطبایی چاپسوم1367
-----------،النهایه،موسسهنشر اسلامی جامعه مدرسین قم1362
-----------،انسان از آغاز تا انجام،انتشارات بوستان کتاب1387
-----------،مجموعه رسائل،دفتر نشر فرهنگ اسلامی چاپ سوم1370
ملاصدرا،اسفار اربعه،داراحیاءالتراث العربیچاپ چهارم1990
------،رساله سه اصل،انتشارات مولی1376
-------،رسائل فلسفی\،مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی چاپ دوم
---------،عرشیه،ترجمه غلامحسین آهی،انتشاراش مولی1361
----------،مبدء ومعاد،ترجمه احمدحسینی آهی،مرکزنشر دانشگاهی1362