لغت نامه درس صرف سال اول

شناسه نوشته : 19323

1395/07/14

تعداد بازدید : 1499

لغت نامه درس صرف سال اول

لغت نامه/ درس اول:

حمِد یحمَد حَمداً هُ: او را مدح و ستایش کرد.

ذهَب یذهَب ذَهاباً: رفت

صرَف یصرِف صَرفاً هُ: او را رد کرد.

عبَد یَعبُد عِبادَةً اللهَ: خدا را پرستید.

نصَر ینصُر نَصراً هُ: او را یاری کرد.

درس دوم:

جلَس یجلِس جُلوساً: نشست.

دَحرَجَ یُدحرِجُ دَحرَجَةً هُ: آن را در سرازیری فرو غلتاند.

سألَ یسألُ سُؤالاً: طلب کرد، خواست.

شَرشَرَ یُشَرشِرُ شَرشَرَةً الشیءَ: آن چیز را تکه تکه و پاره کرد.

ظَلَمَ یَظلِمُ ظُلماً هُ: به او ظلم کرد.

کَرُمَ یَکرُمُ کَرَماً: عطا کرد، بخشید.

درس سوم:

جهَر یجهُر جَهراً: افشا و علنی شد.

جهَر یجهَر جَهراً: با صدای بلند حرف زد.

سبَح یسبَح سُبحاناً: سبحان الله گفت.

شَهِدَ یَشهَدُ شُهوداً المجلسَ: به آن مجلس رفت، در آن مجلس حضور پیدا کرد.

شَهِدَ یَشهَدُ شُهوداً علی کذا: در باره فلان چیز گواهی و شهادت داد.

غفَر یغفِر غَفراً و غُفراناً و مَغفِرةً لَه الذَّنبَ: گناه او را پوشانید و بخشید.

فهِم یفهَم فَهماَ المعنی: آن معنی را فهمید.

درس چهارم:

أزَّ یؤُزُّ أزَّاً: جوشید.

بدَأ یَبدَؤُ بَدأً هُ: آن را آغاز کرد.

حاقَ یحُوق حَوقاً به: دور او را گرفت.

شَوی یَشوِی شیَّاً اللَّحمَ: گوشت را کباب کرد.

درس پنجم:

رشَد یرشُد رُشداً و رشِد یَرشَد رَشَداً: به راه راست هدایت شد.

صدَر یصدُر صَدراً و مصدَراً: از آن جا بازگشت.

 درس ششم:

حسُن و حسَن یحسُن حُسناً: زیبا شد، نیکو شد.

ختَم یختِم خَتماً و خِتاماً العَملَ: آن کار را به پایان رسانید.

عظُم یعظُم عِظَماً: خیلی بزرگ شد.

درس هفتم:

ضمَر یضمُر و ضمُر یضمُر ضُمُوراً: لاغر و باریک اندام شد.

أضمَر الأمرَ: آن کار را پنهان و کتمان کرد.

المُضمَر: مخفی، پنهان

الضَمیر: باطن و درون انسان، وجدان

الضمیر عند النُحاة: کلمه­ای که به جای اسم می­نشیند.

درس هشتم:

ضرَب یضرِب ضَرباً هُ: او را با شمشیر یا چوب و امثال اینها زد.

ضرَب یضرِب ضَرباً الصَّلاةَ: نماز را بر پای داشت.

ضرَب یضرِب ضَرباً الدِّرهمَ: درهم (سکّه) را زد، سکّه را ضرب کرد.

ضرَب یضرِب ضَرباً الأجلَ: مهلت معین کرد، ضرب الأجل تعیین کرد.

علَم یعلُم و یعلِم عَلماً هُ: علامت گذاشت، با داغ علامت گذاری کرد.

علِم یعلَم عِلماً الرَّجُلُ: آن مرد دانست و دانا شد.

حرَس یحرُس حَرَساً هُ: از او حراست کرد، آن را حفظ و نگهداری کرد.

قسَم یقسِم قَسماً الشیءَ: آن چیز را بخش بخش و قسمت کرد.

کفَر یکفُر کُفراً الشیءَ: روی آن چیز را پوشانید.

درس نهم:

شرُف یشرُف شَرافَةً و شَرَفاً: شریف و بزرگوار شد.

 

درس دهم:

رجَع یرجِع رُجُوعاً و مَرجِعاً: باز گردید (بازگشت)، برگشت.

قطَع یقطَع قَطعاً الشیءَ: آن چیز را چید، آن را برید و قطع کرد.

قنَت یقنُت قُنُوتاً: فرمانبردار شد، اظهار خواری و کوچکی کرد.

رغِب یرغَب رَغباً إلیه: (با تضرع و خواری) از او خواست.

رغِب یرغَب رَغباً عنه: از آن بدش آمد. (ضد)

رغِب یرغَب رَغباً فیه: راغب و علاقمند به آن شد.

درس یازدهم:

کتَب یکتُب کتابةً الکتابَ: کتاب را نوشت.

کتَب علیه کذا: فلان چیز را بر او واجب کرد.

نزَع ینزِع نَزعاً الشیءَ: آن چیز را کند و درآورد.

درس دوازدهم:

حشَر یحشُر حَشراً الناسَ: مردم را گرد آورد و جمع کرد.

فعَل یفعَل فَعلاً الشیءَ: کاری را انجام داد.

حلَم یحلُم حُلماً فی منامه: خواب دید.

حلُم یحلُم حِلماً: بردبار و با گذشت شد.

حلَم یحلُم حُلماً الصَّبیُّ: بالغ شد.

درس سیزدهم:

فکَّ یَفُکُّ فَکَّاً و فِکاکاً الأسیرَ: اسیر را آزاد و رها کرد.

مدَّ یَمُدُّ مَدَّاً الشَّیءَ: آن چیز را پهن کرد و گسترد.

درس چهاردهم:

بَرَّ یَبَرُّ بِرَّاً خالِقَهُ: از پروردگار خود اطاعت کرد.

بَرَّ یَبِرُّبِرَّاً: بسیار احسان و بخشش و نیکی کرد.

تَمَّ یَتِمُّ تَمّاً و تَماماً و تَمامَةً: کامل شد.

رَدَّ یَرُدُّ رَدّاً هُ إلی بَیتِهِ: او را به خانه­اش باز گردانید.

سدَّ یَسَدُّ سدَّاً الثُّلمَةَ: شکاف و رخنه را گرفت و ترمیم کرد.

شَدَّ یَشَدُّ و یَشِدُّ شَدَّاً عَضُدَه: او را تقویت کرد.

عَدَّ یَعُدُّ عدَّاً الشَیءَ: آن چیز را شمرد.

عَضَّ یَعَضُّ عضَّاً هُ: او را گاز گرفت.

فَرَّ یَفِرُّ فَرَّاً و فِراراً: گریخت.

مَرَّ یَمُرُّ مرَّاً و مُرُوراً: گذر کرد.   

درس پانزدهم:

أجَر یأجُر و یاجُر أجرَاً و إجارَةً فلاناً علی کذا: مزد و پاداش (و حق العمل) او را داد.

أخَذ یأخُذ و یاخُذ أخذَاً هُ بِذَنبِه: او را بخاطر گناهی که کرده بود مجازات کرد.

أخَذ یأخُذ و یأخِذ أخذَاً: گرفت.

أخَذه: آن را به دست گرفت.

أزَر یأزِر أزراً بالشَّیءِ: دور آن چیز را گرفت، احاطه و محاصره کرد.

أزَر یأزِر فلاناً: فلانی را تقویت کرد.

ألِفَ یألَف ألفاًه: او را دوست داشت، به او انس گرفت.

أمَر یأمُر أمراً هُ: به او امر کرد، دستور داد.

أمِر یأمَر أمراً و أمُرَ یأمُر إمارَةً: حاکم شد، امیر شد.

أمَن یأمِن أمناً هُ: او را امین دانست.

أمِن یأمِن أمناً هُ: در امن و امان شد.

درس شانزدهم:

لؤُم یلؤُم لُؤماً و لَآمَةً: پست و فرو مایه و لئیم شد.

یئِس ییأسُ و ییئِس یأساً و یئاسَةً مِنهُ: از او نومید شد، مأیوس شد، دل برکند.

ساء یسُوء سواً و سَواءً الأمرُ فُلاناً: آن کار به فلانی بدی رسانید یا او را اندوهگین کرد.

بؤُس یبؤُس بأساً: دلیر و نیرومند شد.

بئِس یبأَس بُؤساً: بینوا شد، خیلی فقیر شد.

درس هفدهم: بدون لغت/ درس هجدهم:

 وجَد یجِد وَجداً، جِدَةً، وُجُوداً، وِجداناً المطلوبَ: چیز از دست رفته را یافت.

وَجِل یَوجَل وَجلاً: ترسید.

ودَع یدَع وَدعاً الشیءَ: آن چیز را ترک و رها کرد.

ودع مالاً عنده: مالی را نزد او به امانت گذاشت.

وذَر یذَر وَذراً الشیءَ: آن چیز را ترک کرد.

ورَع یرَع وَرَعاً: پرهیزگاری پیشه کرد.

ورَع یرَع وَرعَةً: ضعیف و ناتوان شد.

وزَر یزِر وَزراً، وِزراً الشیءَ: آن چیز را حمل کرد و برد.

وزَع یزَع و یزِع وَزعاً الجَیشَ: لشگر را مرتب و سر و سامان داد.

وصَف یصِف وصفاً، صَفَةً الشیءَ: اوصاف آن را ذکر کرد.

وصَل یصِل وصلاً، صِلَةً الشیءَ: آن چیز را پیوند داد.

وطِئَ یطَأ وطأً الشیءَ برجله: آن چیز را لگد مال کرد.

وطِئَ الشیءَ: آن چیز را آماده و مهیا و آسان کرد.

وعَد یعِدُ وَعداً، عِدَةً فلاناً الأمرَ (دو مفعولی): به فلانی وعده آن کار را داد.

وقَع یقَع وُقُوعاً الشیءُ من یدی: آن چیز از دست من افتاد.

وقَف یقِف وَقفاً، وُقُوفاً: ایستاد.

ولَع یلَع وَلعاً بحقِّه: حق او را از بین برد.

ولَع یولَع و یلَع وَلعاً: شیفته او شد.

ولَغ یلَغ و ولِغ یلِغ وُلُوغاً الکلب الإناءَ: سگ از آن ظرف آب خورد (زبان زد)

وهَب یهَب وَهباً و هِبَةً المالَ فلاناً و لفُلانٍ: آن مال را به فلانی بخشید.

یبِس یَیبَس و ییبِس یُبساً: رطوبتش را از دست داد.

یمَن ییمُنُ یَمناً الله فُلاناً: خداوند فلانی را خجسته و با برکت قرار داد.

درس نوزدهم:

باع یبِیع بَیعاً کتاباً: کتاب را فروخت یا خرید (از افعال متضاد)

خاف یخاف خَوفاً و خِیفَةً: ترسید.

خافَه و خافَ منه: از او ترسید.

ضاقَ یضِیقُ ضِیقاً و ضَیقاً: تنگ شد.

غاضَ یغِیضُ غَیضاً الماءُ: سطح آب پایین آمد و فروکش کرد.

قال یقول قولاً و مَقالةً: تلفظ کرد، سخن گفت.

هابَ یهاب هَیباً و هَیبَةً هُ: از او ترسید.

هاب یهِیب هُ: از او ترسید.

درس بیستم:

زاد یزِید زَیداً و زِیادةً: زیاد شد، رشد و نمو کرد.

زاد الشیءَ: آن چیز را زیاد گردانید.

زان یزِین زَیناً هُ: آن را خوب و نیکو گردانید.

زان الشیءَ: آن چیز را آراست و تزیین کرد.

صامَ یصُوم صَوماً و صِیاماً: از خوردن و نوشیدن خودداری کرد.

قام یقُوم قَوماً و قِیاماً: بر پا شد، از جای بلند شد.

قام یقُوم قَوماً و قِیاماً بالأمر: به انجام آن کار پرداخت، آن کار را بر عهده گرفت.

کادَ یکِید کَیداً هُ: به او نیرنگ زد.

لام یلُوم لَوماً و مَلامَةً هُ فی کذا و علی کذا: او را بخاطر فلان چیز ملامت و سرزنش کرد، از کار او ایراد گرفت.

ماج یمُوج مَوجاً البحرُ: دریا طوفانی شد و به موج در آمد.

مازَ یَمِیز مَیزاً الشیءَ: آن چیز را جدا کرد.

درس بیست و یکم:

خَشِیَ یَخشَی خَشیاً و خَشیَةً هُ و منه: از او ترسید.

دعا لَه: در حق او دعای خیر کرد.

دعا علیه: در حق او نفرین کرد.

دعا یدعُو دُعاءً هُ: او را صدا زد، او را فراخواند.

رَضا یرضُو رَضواً هُ: در رضایت و خشنودی بر او پیشی گرفت.

رضِیَ یَرضَی رُضاً و رِضواناً عنه و علیه: از او دلشاد و راضی شد.

رماه بکذا: او را به فلان چیز متهم کرد.

رَمَی یَرمِی رَمیاً الشیءَ: آن چیز را پرتاب کرد.

قضَی یَقضِی قَضاءً بین الخَصمَینِ: میان دو دشمن قضاوت و داوری کرد.

قضَی یَقضِی قَضاءً حاجتَه: کارش را انجام داد.

درس بیست و دوم:

بکَی یَبکِی بُکاءً: گریست.

رجا یَرجُو رَجاءً: امیدوار شد.

زکا یَزکُو زَکاءً الرّجلُ: آن مرد پاک و وارسته و صالح شد.

زکا یَزکُو زَکاءً و زَکِی یَزکَی زَکیً الزرعُ: زراعت رشد و نمو کرد.

هَدی یَهدِی هُدیً و هِدایَةً هُ: او را راهنمایی کرد.

درس بیست و سوم:

حیِی یَحیا حَیاءً منه: از او شرم کرد.

حیِی یَحیا و حیَّ یَحَیُّ حَیاةً: زنده شد، زنده ماند.

شَوَی یَشوِی شیَّاً اللَّحمَ: گوشت را بریان کرد.

طَوَی یَطوِی طیَّاً الثَّوبَ: پارچه یا جامه را تا زد، آن را در هم پیچید.

عیَّ یَعَیُّ عَیّاً و عَیِیَ یَعیَی عِیّاً باَمرِهِ و عَن اَمرِهِ: در کار خود درمانده شد.

غَوی یَغوِی غَیّاً و غَوِیَ یَغوی غَوایَةً: گمراه شد، گم شد.

لَوَی یَلوِی لَیَّاً الحَبلَ: طناب را تابید.

نَوَی یَنوِی نِیَّةً الشیءَ: قصد انجام آن چیز را کرد، نیت آن را کرد.

وَجَی یَجِی وَجیاً الرَّجُلَ: آن مرد را بی­عرضه و بی­کفایت دید.

وَفَی یَفِی وفاءً بالوعدِ: به وعده و پیمان عمل کرد.

وَفَی النَّذرَ: به نظر خود عمل کرد.

وقَی یَقِی وِقایَةً و واقِیَةً فُلاناً: فلانی را حفظ کرد.

وَلَی یَلِی وِلایَةً الشیءَ و علیه: سرپرست و اختیار دار آن چیز شد.

وَلَی یَلِی وَلیاً فُلاناً: به فلانی نزدیک شد، پشت سر او قرار گرفت.

درس بیست و چهارم:

قبِل یَقبَلُ قَبالَةً به: ضامن و کفیل آن شد.

قبَل یَقبُل قَبلاً المکانَ: به سوی آن جا روی آورد.

قبَل یَقبُل قَبلاً الشیءَ: آن چیز را شروع کرد.

قبِلَ یَقبَل قَبُولاً الکلامَ: آن سخن را پذیرفت.

درس بیست و پنجم:

سادَ یَسُودُ سِیادَةً: آقا و سرور و دارای مجد و شرف شد.

سَوِدَ یَسوَد سَوَداً: سیاه شد.

عَوِرَ یَعوَر عَوَراً: یک چشمی شد، یک چشم خود را از دست داد.

وَسوَسَ یُوسوِس وَسواساً، وَسوَسَةً الشَّیطانُ لَهُ و إلیه: شیطان او را وسوسه کرد.

درس بیست و ششم: بدون لغت/درس بیست و هفتم:

صَدَقَ یَصدُقُ صَدقَاً: راست گفت.

صَلا یَصلُو صَلواً فُلاناً: به وسط کمر فلانی زد.

صلَّی یُصلِّی صلاةً: نماز خواند و دعا کرد.

درس بیست و هشتم:

سَبَّ یَسُبُّ سَبّاً هُ: به او دشنام داد.

سبَّ یَسُبُّ سبَّاً الحَبلَ: طناب را برید.

ضَمِنَ یَضمَنُ ضَمناً و ضَماناً هُ: محتوی آن شد، آن را در خود جای داد.

ضَمِنَ یَضمَنُ ضَمناً و ضَماناً الشَیءَ و بِهِ: ضامن آن چیز شد.

قَرَّ یَقَرَّ قُرَّةً عَینُهُ: چشمش روشن و شاد شد.

قَرَّ یَقَرُّ و یَقِرُّ قَراراً فی المکان: در آن مکان ماند.

قَرَّ یَقُرُّ و یَقِرُّ و یقَرُّ قَرّاً الیومُ: آن روز سرد شد.

درس بیست و نهم:

سَفَعَ یَسفَع سَفعاً هُ: او را کتک و سیلی زد.

سفَع بناصِیَتِه: موهای پیشانی او را گرفت و کشید.

صَحِبَ یَصحَبُ صُحبَةً و صَحابَةً هُ: با او دوستی و معاشرت و رفاقت کرد.

درس سی­ام:

بَلا یَبلُو بَلواً و بَلاءً الرجلَ: آن مرد را آزمود، امتحانش کرد.

کانَ یَکونُ کَوناً و کِیاناً الشیءُ: آن چیز به وجود آمد، رخ داد.

درس سی و یکم و سی و دوم: بدون لغت/درس سی و سوم:

آمَنَ یُؤمِنُ إیماناً به: به او ایمان آورد، آمَنَ فُلاناً: او را آسوده خاطر گردانید (امانش داد)

أحَبَّ یُحِبُّ إحباباً هُ: او را دوست داشت.

أحیی یُحیی إحیاءً هُ: او را زنده کرد.

أرضَی یُرضِی إرضاءً الرجلَ: آن مرد را خشنود و راضی کرد.

أرَی یُری إراءَةً و إراءً هُ: به او نشان داد.

أقامَ یُقیمُ إقامَةً و قامَةً هُ: او را بر پای داشت.

أکرمَ یُکرِم إکرامَةً: او را بزرگ داشت، به او عزَّت و احترام گذاشت.

أوعَدَ یُوعِدُ إیعاداً هُ: به او وعده داد، او را تهدید کرد.

أهوَی یُهوِی إهواءً الشیءُ: آن چیز افتاد.

أهوَی الشیءَ: آن چیز را از بالا به زیر انداخت.

درس سی و چهارم:

أباعَ یُبِیعُ إباعَةً الشیءَ: آن چیز را در معرض فروش درآورد.

أبخَل یُبخِل إبخالاً هُ: او را بخیل یافت.

أترَبَ یُترِب إتراباً: بسیار مالدار شد گویا ثروتش به قدر خاک است.

أحصَد یُحصِد إحصاداً الزَّرعُ: وقت درو شد.

أخرجَ یُخرِج إخراجاً الشیءَ: آن چیز را بیرون آورد، آن را بیرون کرد.

أذهَبَ یُذهِبُ إذهاباً هُ: آن را برد.

أشفَی یُشفِی إشفاءً فُلاناً: خواستار بهبود بیماری فلانی شد.

أشفَی العلیلُ: بیمار خوب نشد.

أصبَح یُصبِحُ إصباحاً: داخل صبحگاهان شد.

أضحَک یُضحک إضحاکاً هُ: او را خندانید.

أطفَل تُطفل إطفالاً ت الأنثَی: ماده دارای بچه شد.

أعجَم یُعجم إعجاماً الکتابَ: برای نوشته نقطه و زیر و زبر گذاشت، توضیح داد که از ابهام در آید.

أعرَق یُعرق إعراقاً: داخل عراق شد.

أعشَر یُعشر إعشاراً العدَدَ: آن عدد را ده کرد.

أعشَر القومُ: آن گروه ده نفر شدند.

أعظَم یُعظِم إعظاماً فلاناً الأمرَ حاصلاً: به او فلان چیز را فهماندم.

أغَدَّ یُغِدُّ إغداداً: دارای غده شد (طاعون شتر)

أقال یُقیل إقالةً البیعَ: معامله را بر هم زد و فسخ کرد.

أقبَر یُقبر إقباراً هُ: قبری برای او کند که او را در آن دفن کنند.

أقتَل یُقتلُ إقتالاً هُ: او را در معرض قتل درآورد.

أقطَف یُقطف إقطافاً: زمان چیدن میوه رسید.

أماتَ یُمیت إماتَةً هُ: او را میرانید.

أنشَط یُنشِطُ إنشاطاً هُ: باعث سرزندگی و نشاط او شد.

أنشطَ العُقدَةَ: گره را باز کرد.

أهوَی یُهوِی إهواءً الشیءُ: آن چیز افتاد.

أهوَی الشیءَ: آن چیز را از بالا به زیر انداخت.

درس سی و پنجم:

غَلَّق یُغلق تغلیقاً البابَ: در را بست.

طوَّف یطوِّف تطویفاً و تطوافاً هُ: آن را به دور چیزی طواف داد و چرخانید، به دور آن چیز خیلی چرخید.

موَّت یموت تمویتاً هُ: او را میراند، او را کشت.

موَّتتِ الدّوابُّ: چهارپایان زیادی مردند.

فرَّح یُفرح تَفریحاً هُ: او را شاد و خشنود کرد.

فسَّق یفسق تفسیقاً هُ: او را فاسد و بدکار شمرد.

جلَّد یجلد تجلیداً الکتابَ: کتاب را جلد کرد.

جلَّد الجَزُورَ: پوست حیوان ذبح شده را کند.

زیَّل یزیل تزییلاً هُ: آن را پراکنده کرد.

فرَّط یفرط تفریطاً: در آن چیز کوتاهی کرد.

درس سی و ششم:

ضاربَ یضارب مُضاربةً و ضِراباً هُ: متقابلاً به او زد.

ضارب هُ و ضارب لَهُ فی المال و بالمالِ: در مال او تجارت کرد.

قاومَ یقاوم مقاومةً و قِواماً هُ: به همراه او ایستاد، با او ضدیت کرد.

کارم یکارم مکارمَةً هُ: در کرم و جود و بزرگواری با او رقابت کرد.

ناعَم یناعم مناعمةً هُ: او را مرفه و ثروتمند و ناز پرورده کرد.

باعَد یباعد مباعدةً هُ: دورش کرد.

سافر یسافر مُسافرةً و سِفاراً إلی بلَدِ کذا: به فلان شهر سفر کرد.

درس سی و هفتم:

تداعَی یتداعی تداعیاً القومُ: آن قوم یکدیگر را صدا زدند.

توالَی یتوالی توالیاً القومُ: آن قوم پشت سر هم آمدند.

تضاربَ یتضارب تضارباً القومُ: آن قوم یکدیگر را زدند.

تقارعَ یتقارع تقارعاً القومُ: آن قوم در قرعه کشی شرکت کردند.

تجاهلَ یتجاهل تجاهلاً: عمداً خود را بی اطلاع و بی خبر نشان داد.

تباعدَ یتباعد تباعداً: از او دور شد.

تعالَی یتعالَی تعالیاً: بلند و مرتفع شد.

درس سی و هشتم:

تَرجَّی یترجَّی ترَجِّیاً الشءَ: امید آن چیز را داشت.

تولَّی یتولَّی تولِّیاً الأمرَ: انجام آن کار را به عهده گرفت.

تولَّی فلاناً: فلانی را دوست داشت، او را سرپرست خود قرار داد.

تظنَّنَ یتظنَّنُ تظَنُّناً و تظنَّی یتظَنَّی تظنِّیاً: به گمان عمل کرد یا تهمت زد.

تشجَّع یتشجَّع تشجُّعاً: شجاع شد، با تکلف و سختی وانمود کرد که دلاور است.

تبنَّی یتبنَّی تبنِّیاً هُ: او را به پسری خود قبول کرد.

توسَّد یتوسَّد توسُّداً الوِسادةَ: بالش را زیر سر گذاشت.

تأثَّمَ یتأثَّمُ تأثُّماً: مرتکب گناه نشد.

تجرَّع یتجرَّع تجرُّعاً الماءَ: آب را اندک اندک نوشید.

تفهَّم یتفهَّم تفهُّماً الکلامَ: جزء به جزء آن سخن را دریافت و فهمید.

تهوَّد یتهوَّد تهوُّداً: توبه کرد، یهودی شد.

تأیَّمَ یتأیَّم تأیُّماً: مدت زیادی بدون همسر گذراند، آن مرد یا آن زن بیوه شد.

تعجَّلَ یتعجَّل تعَجُّلاً الأمرَ: آن کار را با سختی و عجله انجام داد، خواست و وادار کرد زودتر انجام دهد.

تبسَّم یتبسَّم تبسُّماً: لبخند زد.

تطوَّفَ یتطوَّف تطَوُّفاً بالشَّیءِ و حَولَهُ: به دور آن چرخید.

درس سی و نهم:

اِتَّسَر یتَّسِرُ اِتِّساراً: آن قوم گوشت حیوان را در میان خود قسمت کردند.

اتَّعدَ یتَّعِدُ اتِّعاداً: وعده­ای را پذیرفت و به آن اعتماد کرد.

اِتَّعد القومُ: آن قوم به یکدیگر وعده دادند.

اِثَّرَدَ یثَّرِدُ اِثِّراداً: ترید درست کرد.

اِختصَم یختَصِم اِختِصاماً القومُ: آن قوم با هم دشمنی و شتیز کردند، مجادله کردند.

اِدَّرَک یدَّرِکُ اِدِّراکاً هُ: به او رسید و او را گرفت.

اِذَّکَرَ یذَّکِر اِذِّکاراً و ادَّکر یدَّکِر ادِّکاراً و اِذدَکَرَ یَذدَکِرُ اِذدِکاراً الشیءَ: آن چیز را به یاد آورد.

ازدجر یذدجِر ازدجاراً: باز داشته شد، طرد شد.

اصطبَر یصطبِر اصطباراً علیه: بر آن صبر کرد.

اضطرَب یضطربُ اضطراباً القومُ: آن قوم یکدیگر را زدند.

اِطَّهَر یطَّهِر اطِّهاراً: از بدیها و پلیدیها دوری جست.

اظَّلَم یظَّلِم اظِّلاماً: ظلم را تحمل کرد، زیر بار ظلم رفت.

ابتاع یبتاعُ ابتیاعاً الشیءَ: آن چیز را خریداری کرد.

اختان یَختان اختیاناً هُ: به او خیانت کرد.

ازدَوجَ یزدوِجُ ازدواجاً القومُ: آن قوم با یکدیگر ازدواج کردند.

درس چهلم:

اجتمَع یجتمِع اجتماعاً القومُ: آن قوم جمع شدند.

اختار یختارُ اختیاراً هُ: آن را برگزید و انتخاب کرد.

اختبزَ یختبِز اختبازاً الخبزَ: نان درست کرد.

ارتَشی یَرتَشِی ارتشاءً: رشوه گرفت.

اکتسبَ یکتسِب اکتساباً مالاً أو عِلماً: به دنبال کسب مال یا علمی رفت و آن را تحصیل کرد.

درس چهل و یکم:

انکسَر ینکسِر انکساراً: شکسته شد.

درس چهل و دوم:

ابیَضَّ یبیَضُّ ابیضاضاً: سفید شد.

ازهارَّ یزهارُّ ازهیراراً النباتُ: گیاه گل کرد.

اسوَدَّ یسوَدُّ اسوداداً: سیاه شد.

درس چهل و سوم:

استحجَر یستحجِرُ استحجاراً: مثل سنگ شد.

استَحیا یستَحیِی استِحیاءً هُ: او را نکشت و زنده نگه داشت.

استَحیا و استَحَی منه: از او شرم کرد.

استخرجَ یستخرج استخراجاً هُ: خواستار بیرون آمدن آن شد.

استطاع یستطیع استطاعةً الأمرَ: توانای بر آن کار شد.

استغفرَ یستغفِر استغفاراً اللهَ الذنبَ و من الذَّنبِ: از خدا برای گناه طلب آمرزش کرد.

استقامَ یستقِیم استقامة: راست شد.

استکرَم یستکرِم استِکراماً: چیزهای ارزنده و گرانمایه را برگزید، آن را نیکو یافت.

استَلأمَ یستَلئِم استلآماً: زره پوشید.

استَنسر یستَنسِر اسنِنساراً الطائِرُ: آن پرنده همچون کرکس قوی و نیرومند شد.

درس چهل و چهارم:

اشمَعَلَّ یَشمَعِلُّ اشمعلالاً القومُ: آن قوم پراکنده شدند.

درس چهل و پنجم و ششم و هفتم:بدون لغت

 

درس چهل و هشتم:بخش اسم

بقِی یَبقَی بَقاءً و بقَی یَبقِی بَقیاً: دامَ، ثبَتَ

استَفتَی استِفتاءً العالِمَ فی مسألَةٍ: سأله رأیَه فی مسألَةٍ

عوِرَ یعوَر عوَراً: ذهب حِسُّ أحدی عینَیه

العَجوز ج عُجُز و عجائِز: المرأةُ المُسِنَّة

الشَّریعَة ج شَرائِع: السُّنَّة، ما شرع الله لعباده من السُّنَن و الأحکام

الجَدول و الجِدول ج جداوِل: النَّهر الصَّغیر، شکلٌ یحتوی مجموع قضایا علی وجه مختصر و منه جدول الضرب فی الحساب

المَعاش و المَعِیشَة ج معایِش: ما تعیشُ به من المطعَم و المشرب، ما تکون به الحیاة

الأوَّل ج أوائِل و أوالٍ و أوَّلُون م أولی ج أوَل و أولَیات: ضد الآخر

سیِّد ج أسیاد و سادة و سیائِد: ذو السّیادة، عند المسلمین: من کان من السلالة النبویَّة

الثَوب ج ثِیاب و أثواب و أثوُب: اللِّباس

الطویل ج طِوال و طیال م طویلَة ج طویلات: ذو الطُّول

ترَجَّی: ارتقاب شیء لا وثوق بحصوله

دَلو ج دِلاء و أدلٍ و دُلِیٍّ: ما یُستَقی به، مؤنث

دُنیا ج دُنًی: الحیاة الحاضرة، نقیض الآخرة

الفُتوی و الفَتوی و الفُتیاء ج الفَتاوِی و الفَتاوَی: اسم من أفتی العالِم إذا بیَّن الحکم

جالَ جَولاً و جَوَلاناً فی المکان: طافَ، دارَ، صغار المال و ردیئه

درس چهل و نهم:

فَلس ج أفلُس و فلوس: قطعة مضروبة من النحاس یتعامل بها، فُلوس السمکِ: ما علیه من القشرة

فرَس: حیوان أهلیّ أکثر استعمال للرکوب

کَتِف، کِتف، کَتف ج کِتَفَة و أکتاف: عظم عریض خلف المنکب

حِبرج حُبُور: الحُسن، السرور و النعمة، صُفرة الأسنان، الأثر، المداد تکتب به

عِنَب الواحدة عِنبَة ج أعناب: ثمر الکرم، أبیض أو أرجوانیّ أو أسود اللون عند النضج، یصنع الخمر و العرق

إبل و الابل ج آبال: الجمال

قُفل ج أقفال و أقفُل و قُفُول: الحدید الذی یُغلَقُ به الباب

صُرَد ج صردان: طائر ضخم الرأس أبیض البَطن أخضَر الظهر یصطاد صغار الطیر

عُنُق ج أعناق: وصلة ما بین الرأس و البدن

جَعفَر: النهر

زِبرِج ج زَبارج: الزینة من وشی أو نحوه، کلّ شیء حسن، الذهب

بُرثُن ج بَراثِن، من السباع و الطیر: بمنزلة الاصبع من الانسان

دِرهَم و دِرهِم و دِرهام ج دَراهِم: قطعة من فضة مضروبة للمعاملة (یونانیة)

قِمَطر و قِمَّطر ج قماطِر: ما تُصان فیه الکتب

سَفَرجَل: شجر مثمر من فصیلة الوَردیّات مهده الأصلی ایران یُزرع فی جمیع البلدان المعتداه المناخ تُوُکل ثماره و تطبخ بالسُّکَّر فیُصنع منها مرَبَّیات

قُزَعمِل: الضَخم من الإبل

جَحمَرِش ج جحامِر: العجوز الکبیرة، الأرنب المرضع

درس پنجاهم:

عطِش یَعطَش عطَشاً: ضدّ روی الیه: اشتاق، فهو عطشان ج عِطاش و عطشَی و عطاشی، معَطشی و عَطشانة ج عِطاش

صحراء ج صحاری و صحارٍ و صحاریّ و صحراوات: افضاء الواسع لتبات فیه

قرّاء ج قَرَّاؤون: الحسن القِراءَة

سماء ج سماوات: ما نُشاهده فوقنا کقَّبةٍ زرقاء محیطة بالأرض، رواق البیت

حمراء مؤنث الأحمر: ما لونه الحُمرة، الذهب و الزعفران

مرأة ج نساء و نِسوة من غیر لفظها: مؤنث الرَّجل

سَوء: الفاسد، سُوء ج أسواء: کلَّ آفة، الشَّر و الفساد

دَلو ج دِلاء و أدلٍ و دُلِیّ: ما یُسقَی به

ظَبی ج ظباء و ظَبَیات: الغزال

درس پنجاه و یکم:

فتَحَ یَفتَحُ فَتحاً البابَ: خلاف أغلقه

فتَح یفتَح فَتحا الحاکمُ بین الناس: قضی

فتَح یفتَح فَتحا البلادُ: غلبَ علیها و تملَّکها قهراً

فرِحَ یفرَح فرَحاً بالشیءِ: انشرحَ صدره و سُرَّ

تقویم (مص): مجموعة قواعد للتوفیق بین السنة المدنیة و السنة الاستوائیة و لتقسیم الأزمنة

صَیحَة: المرَّة من صاحَ (الصوت الشدید)

نِشدَة: (مص) الصوت

محَبَّة: میل الطبع الی الشیء اللاذ

مَشقَّة و یشَقَّة ج مَشاقّ و مشقّات: الصعوبة و المحنة و العناء

مَفسدَة ج مفاسِد: مصدر الفساد أو سببه

عذَر یعذِر عُذراً: کثرت ذنوبُه و عیوبه، فلاناً فیما صنَع عُذراً، و معذرةً: رفع عنه اللَّومَ فیه

درس پنجاه و دوم:

جَمَل ج جِمال و أجمال: حیوان معروف یکون بسنام أو بسنامین

ذِکر ج ذُکور: الصلاة لله تعالی و الدعاء، الثناء

سَقف من البیت ج سقُوف: أعلاه مقابلاً لأرضه

دیک ج دُیوک و دِیکة: ذکر الدجاج

دجاجة ج الدجاج بتثلیث الدال و الفتح أفصح: طائر معروف

جریح ج جَرحی: المصاب بجرح (شقَّ بعض بدنه)

صبُور ج صُبُر: الحلیم، الشدید الصبر

ناقة ج ناقٌ و أنوقٌ: الأنثی من الإبل

أب ج آباء و أبُون: الوالد، مَن کان سبباً فی ایجاد شیء أو اصلاحه

أخ و أخو مثنّا أخَوان ج إخوة و إخوان: مَن جمعک و ایاه صُلب أو بَطن

أخت مؤنث الأخ ج أخوات

ابن ج بَنون و أبناء م ابنة: الولد الذکر

بنت ج بنات: الولد الأنثی

أمّ ج أمَّهات و قیل الأمَّهات للناس و الأمّات للبهائم: الوالدة

درس پنجاه و سوم:

 

استاد: خانم جان محمدی